Sunday, November 2, 2008

نفس عمیق

گاهی وقتا با خودم فکر می کنم اگه شعر و ادبیات فارسی نبود، اگه دیوان حافظ نداشتم و شجریان و مشکاتیان گوش نمی دادم، توی این اروپای سطحی ِ سطحی؛ چه غلطی می خواستم بکنم؟
مترسک می شدم. فقط یه مترسک
.ا



پی نوشت: عکس های هم دانشکده ای ها و رفقای اروپایی و آمریکای لاتین و چینی ای که رفته بودند "جشن هالووین" را نگاه می کنم. پوزخند می زنم. انگار بین من و اونها "دریاها" فاصله هست. چطور این فاصله رو پیش تر ها حس نمی کردم؟ چه خیال خامی بود که: شهروند جهانی شده م.ا
حالا
که شروع کرده م به برگشتن به اصل خودم، تازه می فهمم اون پسری که قبل تر ها این فاصله رو حس نمی کرده، فقط یه سایه ای از من بوده، نه خود من.
دایره ای رو تصور کنید که وسعت اش فرهنگ ایران ئه، دین و معنویت روش نور
تابیده و سفر کردن و فرنگ دیدن با المانهایی مثل تساهل و مدارا زینت ش کرده . من فقط توی این دایره تعریف دارم.


پی نوشت 2: انقدر وسواس دارم روی نوشته هام که وقتی بازخونی شون می کنم کلی تبصره و پی نوشت یادم میاد که اضافه کنم: اروپا صرفاً "برای من" سطحی ئه. نمی تونم با عمق اش ارتباط برقرار کنم. بیشتر آدمهای دور و برم هم- چه اروپایی باشند چه نباشند- نمی تونند یا علاقه ای ندارند. وگرنه قابل انکار نیست که اروپا مثلاً نیچه و کانت داره و بتهوون و ویوالدی که در بهترین حالت من هر از گاهی بطور اتفاقی چیزی ازشون می شنوم. اون چیزی که من رو به عمق می بره فقط توی همون دایره ایه که گفتم.ا

0 Comments:

Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]

<< Home